iran flag

وب سایت شخصی علی پزشکی

وب سایت شخصی علی پزشکی
 
 

امروز داشتم به این موضوع فکر می‌کردم که در طول سه ماه گذشته که دانشگاه‌ها در اثر شیوع ویروس کرونا تعطیل بودند، آیا جامعه فقدان فعالیت آن‌ها را احساس کرد؟ اگر یک روز پاکبانان شهرداری به سر کار نروند، احتمالاً همۀ مردم نیاز خود را به آنها حس خواهند کرد، اما آیا چنین ضرورتی را مثلاً نسبت به دانشکده‌های تغذیه هم احساس می‌کنند؟ پرداختن به چنین پرسش‌های مهمی برای ارزیابی جایگاه خود در نظام اجتماعی ضروری است. حقیقت آن است که نهاد دانشگاه در کشور ما هرگز به دنبال طرح مسأله ساخته نشده، بلکه از روی نمونه‌های غربی ترجمه شده است. حالا نهادی که فلسفۀ اصلی آن پاسخ به مسائل جامعه بود، اینک دیواری به دور خود کشیده و روز به روز از جامعه بیگانه‌تر می‌شود. نظام ارتقاء آن بر پایۀ تعداد مقالات بنا نهاده شده و از دانشجوی سال اول کارشناسی تا استادتمام دانشگاه فکر و ذکرشان اکسپت گرفتن از ژورنال‌های داخلی و خارجی شده است. از آنجایی که بودجه‌های پژوهشی نیز به شیر نفت متصل‌اند، کارآمدی و سودمندی نتایج مقالات یا اخذ گرنت از صنعت نیز چندان محلی از اعراب ندارد. با وجود اینکه در دنیا بیش از ۱۰۰ جایزۀ علمی وجود دارد که هیچ‌یک از شاخص‌های ISI استفاده نمی‌کنند، در جشنواره‌های علوم پزشکی ما نظیر رازی، ابن سینا و ابوریحان بیرونی همچنان ملاک برگزیده شدن، شاخص‌های علم‌سنجی است. دانشگاه‌های جهان در حال گذار به دانشگاه نسل پنجم هستند، در حالی که ما حتی در تحقق دانشگاه نسل دوم نیز ناکام مانده‌ایم و بی‌اخلاقی‌های پژوهشی‌مان هر از گاهی تیتر رسانه‌های جهان می‌شود.

تعداد دانشگاه‌ها به مثابه کارخانه‌های تولید مقاله مرتباً افزایش می‌یابد، بدون آنکه تغییری در کیفیت زندگی مردم ایجاد شود. در حال حاضر تعداد دانشگاه‌های ایران حتی از هند و چین که هر کدام‌شان بیش از یک میلیارد نفر جمعیت دارند، بیشتر است. دانشگاه‌ها در اغلب کشورهای توسعه یافته‌ کمتر از ۵۰۰ عدد هستند، در حالی که ما با بیش از ۲۵۰۰ دانشگاه رکورد تولید مدرک را زده‌ایم! اگر فرآیند ارتقاء آکادمیک نیز به همین منوال پیش برود، به زودی رکورد تعداد استادتمام را نیز خواهیم شکست! اینجاست که دانشکدۀ تغذیه‌ای را می‌بینی که در شاخص‌های علم‌سنجی امتیازات بالایی را کسب می‌کند، اما پیرامون آن مردم از سوءتغذیه، پرفشاری خون، دیابت، سرطان، کبد چرب و انواع بیماری‌های مرتبط با تغذیۀ ناسالم رنج می‌برند. این نشان می‌دهد که چنین دانشکده‌ای برای خود رسالت اجتماعی قائل نیست و اساساً برای درمان دردهای مردم به وجود نیامده است. به راستی دانشکده‌های تغذیه تاکنون چند کمپین ملی مؤثر برای آگاهی‌بخشی به شهروندان در حوزۀ غذا و تغذیه برگزار کرده‌اند؟ از چند مسئول و سیاستمدار برای تبیین اهمیت امنیت غذایی در ارتقاء سلامتی مردم دعوت نموده‌اند؟ تا چه اندازه از ظرفیت رسانه‌ها، فعالان مدنی، انجمن‌های مردم‌نهاد، هنرمندان، احزاب سیاسی، بخش خصوصی و... برای جهت‌دهی به رفتارهای سالم تغذیه‌ای مردم استفاده کرده‌اند؟

nezam2

دانشجویان تغذیه در چنین دانشکده‌هایی واحدهای نظری و عملی رژیم‌درمانی را می‌گذرانند، بدون آنکه کوچک‌ترین شناختی از بنیادهای فلسفی رشتۀ خود پیدا کنند. آموزش‌های تقلیل‌گرا برای آنها نه تنها «غذا» را از «تغذیه» تفکیک کرده، بلکه پیوندهای وسیع علوم تغذیه با علوم انسانی را نیز در اذهان‌شان از یکدیگر گسسته و آن‌ها را در زندان‌های مدرن خویش محصور ساخته است. به همین دلیل همکاری‌های فرابخشی و پژوهش‌های بین رشته‌ای در قریب به اتفاق دپارتمان‌های تغذیه اساساً جایگاهی ندارد. دانشجویان به سرعت در این نظام جزیره‌ای پله‌های ترقی را می‌پیمایند و به درجۀ دکتری می‌رسند، فارغ از آنکه توانایی گفت‌وگو و مفاهمه با همسایگان علمی خود را داشته باشند. اخد مدرک Ph.D. (مخفف واژهٔ لاتین Philosophiae Doctor) به معنای رسیدن فرد به درجۀ اجتهاد در رشتۀ تحصیلی خود است، اما چطور می‌توان کسی را صاحب فلسفه و اجتهاد دانست، بدون آنکه کوچک‌ترین شناختی از پارادایمی که در آن زیسته است، داشته باشد. چطور می‌توان از عنوان Ph.D. استفاده کرد و شناختی حداقلی از مباحث مهم فلسفۀ علم نداشت؟ به همین خاطر است که از بین ۱۳۰۰۰ عضو جامعۀ تغذیۀ ایران که بسیاری‌شان از نظر علمی و تعداد مقاله حائز رتبه‌های ممتازی هستند، هنوز نتوانسته‌ایم یک فیلسوف و متفکر ممتاز غذا تربیت نماییم که به بازاندیشی بنیادهای فلسفی غذا و تغذیه بپردازد و مثلاً زمینه‌های نظری لازم را در حوزۀ اخلاق غذا جهت تغییر سیاست‌های غذایی دولت‌ها تئوریزه نماید.

علیرغم نقش چشمگیری که تغذیه در پیشگیری از بیماری‌های مزمن و بار مالی‌شان بر نظام سلامت دارد، چرا جایگاه آن باید در نظام سلامت ما تا این حد نازل و کمرنگ باشد؟ این بی‌توجهی تا اندازه‌ای است که تمامی مسائل مربوط به تغذیه و سلامتی صرفا به یک دفتر کوچک بهبود تغذیه در وزارت بهداشت خلاصه شده است؛ دفتری که جایگاه اداری و اختیارات آن نیز روز به روز تنزل می‌یابد. چرا بیمه‌ها نباید رغبتی برای پوشش خدمات مشاورۀ تغذیه‌ای از خود نشان دهند؟ یک علت شاید این باشد که دانشگاهیان ما آنقدر در لاک تنهایی خود فرو رفته‌اند که رسالت اجتماعی‌شان را به دست فراموشی سپرده و نتوانسته‌اند اهمیت و جایگاه تغذیه را برای سیاستگذاران و مدیران نظام سلامت به درستی تبیین نمایند.

هر سال بیش از ۱۰ گزارش بین‌المللی در حوزۀ غذا و تغذیه توسط فائو، بانک جهانی، انستیتوهای علمی و... منتشر می‌شود که در آن تجارب موفق کشورهای غنی و فقیر در رفع مشکلات تغذیه‌ای‌شان گردآوری شده است. اگر جامعۀ علمی تغذیه به مطالعۀ این گزارش‌ها می‌پرداخت و سیاستگذاران نظام سلامت نیز اهتمام جدی برای بهره‌گیری از چنین تجاربی داشتند، آیا لازم بود که بسیاری از سعی و خطاهای امروزی را در سیاستگذاری غذا و تغذیه تکرار کنیم؟ ممکن است برخی موضوع تعارض منافع مدیران پزشک در وزارت بهداشت را مطرح کنند و بگویند منفعت نظام سلامت در درمان‌محوری است نه پیشگیری، و نقش تغذیه تعمداً جدی گرفته نمی‌شود، اما حتی در صورت صحت این مطلب باید گفت که باز هم خود مقصریم، چرا که نتوانسته‌ایم ائتلافی فراگیر از همۀ بازیگران و فعالان مؤثر در حوزۀ پیشگیری از بیماری‌ها را تشکیل دهیم و به مقابله با رویکرد درمان‌محوری بپردازیم. به نظر می‌رسد وقت آن فرا رسیده تا یک بازنگری اساسی در نظام رتبه‌بندی دانشگاه‌ها صورت گیرد و نحوۀ ارزیابی اساتید و دانشجویان از سنت Publish or Perish به مدل‌های مبتنی بر ایفای رسالت اجتماعی تغییر یابد. شاید از این رهگذر بتوانیم با همراهی جامعۀ علمی تغذیه، وضع فعلی غذا و تغذیه را به جایگاه واقعی‌اش در نظام سلامت ارتقا دهیم و از ثمرات آن در بهبود کیفیت زندگی شهروندان بهره‌مند شویم.


یادداشت فوق در تاریخ 2 تیر 1399 در خبرگزاری مفدا منتشر شده است.
 

شما مجوز ارسال دیدگاه را ندارید

آخرین نظرات کاربران