چرا برخی خانوادهها برای صبحانه همچنان به نان و پنیر و چای وفادار ماندهاند و برخی دیگر صبحشان را با قهوه و کروسان آغاز میکنند؟ چرا سالاد برای برخی بهعنوان یک وعدهی غذایی کامل تلقی میشود ولی برای برخی دیگر، بهعنوان دورچین غذای اصلی به شمار میرود؟ شاید بگویید «خب، سلیقهها فرق میکند». اما از نگاه پیر بوردیو، جامعهشناس فرانسوی، غذا فقط خوراک نیست؛ بلکه بیانیهای اجتماعی است. بوردیو میگفت که سلیقهی غذایی، تنها انتخاب شخصی نیست؛ بلکه به شدت تحت تأثیر جایگاه طبقاتی، تحصیلات، درآمد و حتی سرمایهی فرهنگی ماست. یعنی اینکه چه میخوریم، چطور میخوریم، و حتی در چه ظرفی میخوریم، اطلاعات زیادی دربارهی ما به دیگران میدهد؛ حتی اگر خودمان متوجه نباشیم!
برای بوردیو، ذائقهی غذایی ابزاریست که افراد و گروهها با آن خود را از دیگران متمایز میکنند. به عبارتی، ذائقهی غذایی ما «تمایز طبقاتی» را بازتولید میکند. در بسیاری از شهرها، برخی غذاها با محله یا سبک زندگی خاصی گره خوردهاند. برای مثال، سوشی، سالاد سزار و پاستای آلفردو در منوی کافههای شمال شهر تهران فراواناند، در حالیکه در جنوب شهر، کلهپاچه، دیزی، کوبیده و اشکنه همچنان محبوباند. این فقط اختلاف ذائقه نیست؛ بلکه نوعی زبان نمادین است. برای کسی که در خانوادهای سنتی یا کارگری بزرگ شده، کلهپاچه ممکن است نشانهی اصالت یا قدرت بدنی باشد. ولی برای کسی که در طبقهی تحصیلکرده و مصرفگرای مدرن رشد کرده، ممکن است این غذا مضر، مشمئزکننده یا حتی غیرفرهنگی تلقی شود.
طبقات فرهنگی و اقتصادی بالاتر، اغلب غذاهایی مصرف میکنند که پیچیدهتر، سبکتر، گرانتر و نیازمند آموزش برای درک یا آمادهسازیاند. این غذاها «خاص» جلوه میکنند و بهنوعی عضویت در یک گروه را اعلام میکنند. در مقابل، غذاهای طبقهی پایینتر اغلب ساده، پرکالری، و آشنا هستند. در نگاه بوردیو، هیچکدام از این سلیقهها "بد" یا "کمارزش" نیستند؛ بلکه هرکدام با نیازها، منابع و سبک زندگی متفاوت شکل گرفتهاند. سر میز یا سفره نشستن، نوع استفاده از قاشق و چنگال، یا حتی شیوهی گرفتن لیوان هم معنادار است. مثلاً کسی که در کافهای شیک قهوهی مخصوص مینوشد، ممکن است حس بهتری از "خود" داشته باشد تا کسی که کنار خیابان چای میخورد؛ حتی اگر دومی طعم بهتری بچشد!
بوردیو مفهومی دارد بهنام «سرمایهی فرهنگی»: یعنی دانش، ذوق، و مهارتهایی که در زندگی کسب میکنیم و به ما اعتبار اجتماعی میدهند. مثلا کسی که میداند چطور قهوهی تخصصی دم کند، در مورد کربوهیدراتها و چربیهای سالم حرف میزند، یا به خواص و میزان ویتامین میوهها مسلط است، سرمایه فرهنگیای دارد که او را در چشم دیگران «با کلاس»، «مطلع» یا «خودمراقب» نشان میدهد. رسانهها امروز این تمایز را تقویت میکنند. کافیست نگاهی به صفحات اینستاگرامی بیندازید: غذاها بهگونهای تصویر میشوند که بخشی از سبک زندگی زیبا و مدرن باشند. رستورانهایی خاص که هدفشان فقط تغذیه نیست؛ بلکه ساختن یک تصویر از طبقهی اجتماعی بالاتر است. در همین حال، غذاهای سنتی و محلی که در خانوادههای کمدرآمدتر مصرف میشوند، کمتر دیده میشوند یا گاهی حتی تحقیر میشوند؛ مگر آنکه از فیلتر زیباسازی و بازتعریف فرهنگی بگذرند.
مفهوم هبیتوس (Habitus) در نظریهی بوردیو به الگوهای عادتها، نگرشها و رفتارهایی اشاره دارد که افراد در طول زندگی خود از محیط اجتماعی خود کسب میکنند. هبیتوس بر انتخابهای غذایی تأثیر میگذارد و نشاندهندهی این است که چگونه آداب و رسوم غذایی در زمانهای مختلف و در جوامع مختلف توسعه مییابند. برای مثال، یک فرد که در خانوادهای با عادات غذایی خاص بزرگ شده است، ممکن است بهطور ناخودآگاه این عادات را در بزرگسالی نیز تکرار کند. بههمینترتیب، هبیتوس غذایی افراد به نوع، کیفیت و نحوهی مصرف غذاهای آنها وابسته است و با تجربیات زندگیاش شکل میگیرد. حالا یک سوال: آیا میل به تغذیهی سالم، همیشه صرفا از دغدغهی سلامت میآید؟ یا گاهی راهیست برای نمایش نوعی «فرهنگ مصرف» که ما را از دیگران متمایز میکند؟ مثلا چرا کسی که نان صنعتی مصرف میکند، کمتر خوشذوق تلقی میشود تا کسی که نان سبوسدار سنگک را با آگاهی از خواص تغذیهایاش انتخاب میکند؟
در نهایت، بوردیو به ما میآموزد که غذا مثل زبان است؛ ما با آن خود را معرفی میکنیم، جایگاهمان را نشان میدهیم، و از دیگران متمایز میشویم. اینکه چه میخوریم، کجا میخوریم، چطور دربارهاش حرف میزنیم و چقدر برایش هزینه میکنیم، فقط تغذیه نیست؛ بلکه تجلی جایگاه اجتماعی ماست.